▀رُخـــــو▄

+بسم الله الرحمن الرحیم+

▀رُخـــــو▄

+بسم الله الرحمن الرحیم+

▀رُخـــــو▄

او گفت :"بیایید نزدیک لبه"
انها گفتند:"ما میترسیم"
او گفت:"بیایید نزدیک لبه"
انها امدند...
و او انها را هل داد...
و انها پرواز کردند...

آخرین مطالب

۳ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

بعد امتحان اناتومی رفتیم به مدیر گروه بگیم که واس کاراموزی

اسم منو مریم رو تو یه لیست بده بفرسته تهران !

که ایشون با عجله گفتن اوووووه الان اومدید میگید؟

سه هفته پیش فرستادم اسامی رو ،این چیزا رو زودتر بگید ...

بعد مریم خیلی نا امیدانه بهم گفت کاش زودتر میومدیم :(

منم بیخیال گفتم خب شاید همینجوری شانسی با هم افتادیم :)

بعد بد نگاه کرد و گفت بین این همه آدم 

با این تفاوت الفبایی فامیلی هامون؟؟؟!!

منم گفتم بالاخره ۲ درصد که احتمال داره :))

تا اینکه دیروز وقتی خواب بود ، لیست اسامی رو گذاشتن تو گروه!

 و دیدم که اسم منو مریم تو یه گروهه ! حتی اسممون پشت سر هم بود!!

۶_مریم ت ٧_ فاطمه ف ... بعد بقیه گروه ها ۶ نفره بودن یعنی من اضافه اومدم موندن اضافه کنن اخر کدوم گروه ؟ :دی

حالا مریمو بیدار کردم میگم پاشو ببین میگه داری 

مسخره م میکنی امکان نداره  !!

+امروزم موقع نماز خوندن یهو دیدم چادر نمازم همونیه که 

اول دبیرستان تو اردوی مشهد واسه مامانم خریده بودم اما

مامان نگهش داشته بود تااینکه امسال داد به خودم :)

بعد همون روز خرید تو بازار رضا اومد تو ذهنم ، با دختری

که نمیشناختمش تلفنی حرف میزدم درباره ی موضوعی که

من تو اون سن هیچ درکی ازش نداشتم ! چرا دخالت کردم ؟

چراااا؟ که امروز خودم عمیقا دختره رو درک کنم ؟ ؟ ؟

زمین بدجوری گرده ...

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۵ ، ۱۸:۰۲
Ftm 25

میتونم عنوان بنویسم مگه؟!

شنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۵، ۰۴:۵۵ ق.ظ

... که از همه ی بیست و چهارم دی ها متنفر باشی !

+مینویسم متنفر ، شما یه چیز بدتر بخونیدش :(

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱ ۲۵ دی ۹۵ ، ۰۴:۵۵
Ftm 25

تا نگاه میکنی وقت رفتن است ...

چهارشنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۵، ۰۶:۱۸ ب.ظ

دارم بافت میخونم برای امتحان یکشنبه .

اندیشه هم نخوندم برای امتحان شنبه !!

+مهم نیست وقتی دارم میام خونه قراره چند روز اینجا باشم،

مهم اینه تا به خودم میام وقت رفتنه ...

هربار هم یک ساعت و نیم تو مترو هستم یه چیزی حدود 

سه ساعت هم تو اتوبوس ، بعد کلی اتفاق های کوچیک و جالب

تو این تایم مشاهده میشهههه :)

مث اون بار اول که یه دختر کوچولو یهویی اومد کنارمو گفت

میشه گوشتو بیاری جلو ؟؟  بعدش ادامه داد با من دوس میشی؟

منم گفتم نه :/  پرسید چراا؟؟؟ گفتم کلا با کسی دوس نمیشم :دی

بعدش برگشت به سوی مادرششش :))

یا دفعه بعدش که مجبور شدم بین یه عالمه سرباز سوار واگن اقایون

بشم و همه یجوری نگاه میکردن تا اینکه یکیشون جاشو داد بهم

گفت آبجی بیا شما بشین :) داشتم به میم میگفتم دلم میخاس

یه مشت کافور بپاشم تو صورتشون :دی

اتوبوسم که دیگه عالی تر ،مخصوصا با وجود مریم که به همه چی

دقت میکنه تا تهشو میفهمه و برام تعریف میکنه خخخ

+امروز و فردا کلا باید درس بخونم و خیلی کار دارم ،

اما جایزه ش ۳ ساعت تو اتوبوس خوابیدن و آهنگ گوش دادنه:))

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۹۵ ، ۱۸:۱۸
Ftm 25