کاش همه ی تخمین درصدهای عمرم اینجوری نتیجه میداد !
بعد امتحان اناتومی رفتیم به مدیر گروه بگیم که واس کاراموزی
اسم منو مریم رو تو یه لیست بده بفرسته تهران !
که ایشون با عجله گفتن اوووووه الان اومدید میگید؟
سه هفته پیش فرستادم اسامی رو ،این چیزا رو زودتر بگید ...
بعد مریم خیلی نا امیدانه بهم گفت کاش زودتر میومدیم :(
منم بیخیال گفتم خب شاید همینجوری شانسی با هم افتادیم :)
بعد بد نگاه کرد و گفت بین این همه آدم
با این تفاوت الفبایی فامیلی هامون؟؟؟!!
منم گفتم بالاخره ۲ درصد که احتمال داره :))
تا اینکه دیروز وقتی خواب بود ، لیست اسامی رو گذاشتن تو گروه!
و دیدم که اسم منو مریم تو یه گروهه ! حتی اسممون پشت سر هم بود!!
۶_مریم ت ٧_ فاطمه ف ... بعد بقیه گروه ها ۶ نفره بودن یعنی من اضافه اومدم موندن اضافه کنن اخر کدوم گروه ؟ :دی
حالا مریمو بیدار کردم میگم پاشو ببین میگه داری
مسخره م میکنی امکان نداره !!
+امروزم موقع نماز خوندن یهو دیدم چادر نمازم همونیه که
اول دبیرستان تو اردوی مشهد واسه مامانم خریده بودم اما
مامان نگهش داشته بود تااینکه امسال داد به خودم :)
بعد همون روز خرید تو بازار رضا اومد تو ذهنم ، با دختری
که نمیشناختمش تلفنی حرف میزدم درباره ی موضوعی که
من تو اون سن هیچ درکی ازش نداشتم ! چرا دخالت کردم ؟
چراااا؟ که امروز خودم عمیقا دختره رو درک کنم ؟ ؟ ؟
زمین بدجوری گرده ...