▀رُخـــــو▄

+بسم الله الرحمن الرحیم+

▀رُخـــــو▄

+بسم الله الرحمن الرحیم+

▀رُخـــــو▄

او گفت :"بیایید نزدیک لبه"
انها گفتند:"ما میترسیم"
او گفت:"بیایید نزدیک لبه"
انها امدند...
و او انها را هل داد...
و انها پرواز کردند...

آخرین مطالب

کارآموزی در بیمارستان

دوشنبه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۵، ۰۸:۲۲ ب.ظ
روز اول یه نیم ساعتی همینجوری وایستاده بودیم یکی
بیاد یه کاری بهمون بده ک انجام بدیم !
اما همه میومدن و رد میشدن حتی بهمون نگاه هم نمیکردن !!!
تا اینکه خودمون رفتیم قاطی شون شدیم و از vs گرفتن
شروع کردیم  :))
از اولین اقداماتمون هم این بود که رمز در ورودی بخش رو
یاد بگیریم که راحت خارج شیم ؛)
کلی با  خانم ها حرف میزدیم و بهشون راهکار میدادیم البته
مدیونید فک کنید خودمون هیچی بلد نیستیم :(
یه جا دیدم دوستم که هندبال کار میکنه داره به یه خانم
آموزش میده چیکار کنه شکمش بره تو :)))))) !!!
تازه دلمون واس پدرهای منتظر پشت در هم میسوخت و عکس
بچه هاشون رو میبردیم بهشون نشون میدادیم ...
تا اینکه یه خانمی اومد گفت اینا دانشجوهای فلان شهر هستن؟
چرا انقد آرایش کردن ؟ این چه وضعشه یکی از یکی بدتر ! خخخ
برید پایین صورتتون رو بشورید بیایدددد !
ما هم رفتیم یکم دنباله خط چشم پاک کردیم با رژمون و برگشتیم
مقنعه ها رو هم کشیدیم جلوتر ! تازه اینجا بود که فهمیدیم فقط
به تیپ ماماها و پرستارا گیر میدن ://
+ روز دوم هم چون شهادت حضرت فاطمه بود (تولد قمری م )
فقط ۴نفرمون رفتیم بیمارستان ، چون خلوت بود حسابی چیز میز
یاد گرفتیم ! فقط رفتیم از یه خانمی خون بگیرم که تا نزدیکش شدم
داد زد وااای اومدن سوراخ سوراخم کنن :)))))
اخرشم بهم میگفت من مطمئنم سنت از من بیشتره !
شما چرا درس خوندید من نخوندم و دومین بچمه و ...
البته بعدش فهمید ۲ سال از من بزرگتره .
روزهای بعد هم با اصرار خودمون بردنمون لیبر .
اومممم تازه تو بیمارستان چایی و غذا خوردم ! برای خودم
خیلی عجیب بود منی ک انقد حساس بودم و همیشه فک میکردم
چجوری تو اون محیط چایی میخورن؟
اما وقتی اون همه سرپا نگهمون داشتن و خستگیم ۱۰۰درصد شده بود
فهمیدم چایی تو بیمارستان خیلی میچسبه !

بعدتر رفتیم ازمایش تیتر انتی بادی(فک کنم ! ) دادیم
که بهمون گفتن برید مددکاری امضا کنن از شما پول نگیریم
کلی مسخره بازی دراوردیم و خندیدیم :()
البته یکم اونجا رفتم تو فکر بابت رشته علوم آز:دی
وااای اون قسمت تو نوبت موندنمون هم خیلی جالب بود
تا رفتم تو صف وایستم همه مردم اومدن کنار من برم جلو!
بخاطر روپوش سفید !!!
(مجبور بودم سواستفاده کنم چون اینجوری با تو صف موندن
کل تایم کاراموزی باید تو صف ازمایشگاه میبودیم )
کلا تو بیمارستان بیشتر با اتفاقات خنده دار روبه رو میشیم
ولی چون استاد ترم قبلمون گفته تو بیمارستان نخندید بیمار ها
اعصاب ندارن ! ما هم نمیخندیم :) یا حداقل سعی میکنیم !!
 +جلسه ی قبل منو دوستم رفتیم به یه خانم اموزش شیردهی بدیم
که متوجه شدیم از جفتمون کوچیک تره و کاملا بیخیال نسبت
به گرسنگی بچه ! گوشیش رو برداشته تو تلگرامه ...
تازه ناراحت بود چرا نت ضعیفه :( منم گفتم هات اسپات کنم؟:/
دوستم علاقه شدیدی به جابه جا کردن بچه ها داره برعکس من !
گفت این نمیتونه بیا من بچه رو میارم نزدیک تو هم کمک کن
شیر بخوره :دی  بچه هم شیر نمیخورد ک مجبور شدیم سرنگ بیاریم
و من شیر بدوشم !! دقت کنید بدوشم !! :/  بعد بچه هم بغل دوستم بود
هی بهش با سرنگ شیر میدادم ...
شاید ۵ دیقه شد اما به زور خودمو کنترل کردم ک بالا نیارم 
واقعا چجوری وقتی بچه بودیم اون شیر رو میخوردیم ؟
خیلیییی بد بود ... کل روز حالم بد شده بود :/

# تو بیمارستان خیلی خسته میشیم و وقتی برمیگردیم خونه
فقط میتونیم بخوابیم و یکم شاید درس بخونیم برای همین
جمعه و برگشتن به شهر دانشجویی برامون خوشحال کننده س!
از همین الان به اون شهر لعنتی عادت کردم :دی
یعنی انگار من همه ی سالهای قبل زندگیم رو اینطوری گذروندم
که هی میرفتم اون شهر و برمیگشتم !!
شاید حتی بعدا دلتنگی و این داستان ها هم پیش بیاد ...
پ.ن : هنوز ۴ جلسه از کاراموزی مونده که دوتاش بعد عیده

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۹۵/۱۲/۲۳
Ftm 25

نظرات  (۴)

آخی:) 
چه بامزه بودن بعضی از جاهاش 
تجربه ی جالبیه، همیشه اولین تجربه ها خاطره انگیزن، بعدا که همه ی اینا عادی میشه آدم دلش واسه این دوران تنگ میشه 
پاسخ:
آره عادی شدنشون غمناکه :(
فاطمه دیگه فاطمه ی قدیم نیس...
غذا خوردن تو بیمارستان 
شیر دوشیدن 
لباس شستن 
غذا پختن 
....
😂😂😂
تو کی اینقدر بزرگ شدی ؟؟؟
پاسخ:
واقعا روزگار عوضم کرد 😄😄😄
شیر دوشیدن از همه بدتر بود به نظرم خخخ
باید بگی تو کی انقد کوزت شدی؟😂😂💓
من حسودیم شد ،چقدر زود کار اموزیتون شروع شده :-)))
چایی تو اون لیوانا نخور فرزندم:دی
عکس دومم عالیه 
پاسخ:
حسودیت نشه خیلی خسته کننده س !!
همون لیوانارو دو طبقه رفتیم پایین پیدا کردیم خخخ
😍
سلام.
متاسفانه منم هیچ خبری از یاشیل ندارم.
نوشته هاتون رو خوندم.جالب بود.
موفق باشید.
پاسخ:
سلام ممنون عزیزم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی